اشعار کتاب چمر آرزوبیرانوند
"صد بار گفتم عاقبت او کار دستت می دهد
من مطمئن بودم که چاقو کار دستت می دهد
گفتم مراقب باش در دامش نیفتی خوب من !
چون صاحب این چشم و ابرو کار دستت می دهد
هی بی جهت قدرت نمایی می کنی کافی ست چون
پیداست روزی زور بازو کار دستت می دهد
روزی حسابت با کرام الکاتبین می افتد و
آن روز حتما یک ترازو کار دستت می دهد
آقا ضمانت کردنت بیهوده است این بار چون
این مهرورزیدن به آهو کار دستت می دهد
+
.....
چه کنم هی به خدا وسوسه ام می کند او
بگریزم به کجا ! وسوسه ام می کند او
سر سجاده نشستم که کمی ذکر کنم
ناگهان وقت دعا وسوسه ام می کند او
این زلیخا به من از داخل زندان هم ، باز
داده پیغام بیا وسوسه ام می کند او
نه ی من ذلت تقواست نه از لذت دل
خوب دانسته چرا وسوسه ام می کند او
منم و سرّ خودم ، باز پناهم به خدا
از منی که همه جا وسوسه ام می کند او
.....
از تو و حرف اضافی متنفر شده ام
چون از این فلسفه بافی متنفر شده ام
عشق را بافته ای ، البته من از اینکه
هی ببافی ، بشکافی متنفر شده ام
ادبیات تو چاقوست زبانت دزدی
از تو ، از بس که خلافی متنفر شده ام
زندگینامه ات از حیله و نیرنگ پر است
من از این بیوگرافی متنفر شده ام
دیگر از مذهب و آیین خودت هیچ مگو
که به اندازه ی کافی متنفر شده ام"
...
نگفتم شعله ور باشی
از این دیوانه تر باشی
میان آتش و دودم
اگر تو در خطر باشی
همیشه آرزو دارم
برایم همسفر باشی
شبی گفتی که می آیی
عزیزم خوش خبر باشی
صدا از کوچه می آید
گمانم پشت در باشی
.....
چشم انتظار
چشم انتظارت رو به آیینه نشستم
دنبال تصویر جدیدی از تو هستم
دل کندم از پیراهن و جسم و اتاقم
زیرا فقط معشوق خود را می پرستم
با ((توبه)) گفتم دور باشم از تو اما
بیهوده تر شد داغ های پشت دستم
دیدم تو را دیشب میان شعر هایم
از فرط لذت چشم هایم را نبستم
جغرافیای عشق من دیوانگی شد
با تو تمام مرزها یم را شکستم
.....
اعتراضات خیابانی ما مستمر است
خشم ما از گسل زلزله فعال تر است
زیر آوار بماند وَ بمیرد ننگ است
بشود سهم گلوله سینه ی ما، هنر است
برگها را بکن از ساقه. مهم ریشه ی ماست
خاک ایرانی ما در همه جا معتبر است
ثروت ملی ما را به چپاول ببر و
سهم یارانه به مردم بده، شق القمر است
سهم آزادی مان را به خدا میگیریم
شعر امروز برایم مثل یک شاهپر است
.....
آرزوبیرانوند
شعر من سینه سپر کرده است تا...
همره مردم شده در کوچه ها
شعر را سمت فضای کوچه برد
خشم مردم برعلیه انزوا
شعرمن در حال فریاد است آی
پس بده حق مسلم را به ما
شعرچون مشتی گره بسته است که
می زند فریاد خشم واژه را
ترس معنایی ندارد حق ماست
پس بگیریم خون صدها کشته را
.....
آرزوبیرانوند
عبا پوشیدن آدم حرام است
برای مرد ابریشم حرام است
فضای فقر و درد و ضجه دارد
تنفس زیر این پرچم حرام است
بپوشان جسم پاکت را فرشته
نگاهِ هیز نامحرم حرام است
اگرچه عشق ممنوع است اما
فضاهای سیاسی هم حرام است
بکش چوپی خدایت عاشقانه است
سیاه از تن درآور غم حرام است
.......
آرزوبیرانوند
مرگ با گلوله را.........
توی واژه های شعر اعتصاب میکنیم
مرگ با گلوله را انتخاب میکنیم
عکس حاکمان زور پاره پاره میشود
هرچه غیر نام توست را خراب میکنیم
خون کشته ها اگر جاری است برزمین
حق گرفته میشود ما شتاب میکنیم
شهر عاصی اند از فقر و ظلم وخستگی
ما دعای شهر را مستجاب میکنیم
سال هاست اعتراض خفته در گلویمان
با نجات واژه ها ما ثواب میکنیم
......
آرزوبیرانوند
هرگز از خودت نگیر حق انتخاب را
هرگز از خودت نگیر حق انتخاب را/
دور گردنت بپیچ حلقه ی طناب را
زودتر عبور کن، عمر برکه مرده است/
حس نمی کنی مگر بوی منجلاب را؟!
سال هاست چهره ات گم شده در آینه/
به خودت نشان بده شعر بی نقاب را
خوبتر هدف بگیر چون برای مرگ من/
یک گلوله کافی است پر نکن خشاب را
طاقتت سر آمده ست ای سکوت لعنتی؟/
پشت میله های ترس بشکن اعتصاب را
.......
آرزوبیرانوند
تو یک گلوله هستی گم کرده ای هدف را
زیر سوال بردی وسترن بی شرف را
تو در مقابل من ، من در مقابل تو
شلیک کن بمیران این قلب جان به کف را
امروز هم برایت سهمی نداده دریا
بیهوده وا نکن پس دیگر در صدف را !
تو مثل یک جنونی افتاده ای به جانم
ای کاش می شنیدی در من صدای دف را
ای نوح کشتی ات را راهی بکن که دیگر
پندت اثر ندارد فرزند ناخلف را
آرزوبیرانوند
.......
می ترسم
می ترسم اینکه فرصت از دست رفته باشد
شعرم دوباره سوی بن بست رفته باشد
ترسیده ام که ساقی قهرش گرفته باشد
قبل از رسیدن من سرمست رفته باشد
ترسیده ام رفیقم نامرد باشد و او
با خنجری که من را کشته است رفته باشد
ترسیده ام که شعرم دل کنده باشد از من
با عطر شاخه ای گل همدست رفته باشد
نامحرم است دنیا وقتی ببینم آنکه
روزی به شعرهایم دل بست رفته باشد
......
آرزوبیرانوند
راضی به زحمت نیستم
دعوت مکن دیگر مرا راضی به زحمت نیستم
رنگین مکن این سفره را راضی به زحمت نیستم
من ساده مهمانت شدم جای پذیرایی بیا
حرفی بزن ای آشنا راضی به زحمت نیستم
گفتم بمان دریا شوم اما پشیمانم برو
لنگر بکش ای ناخدا راضی به زحمت نیستم
گفتی فقط یک جرعه مِی کافیست تا مستت کنم
من مست مستم ساقیا راضی به زحمت نیستم
دیگر سر سجاده ات یادم مکن با اینکه من
محتاج هستم بر دعا راضی به زحمت نیستم
.....
آرزوبیرانوند
خیانت
عشق عجیب آنی ات بوی خیانت می دهد
این بوسه ی پنهانی ات بوی خیانت می دهد
رو شد برایم دست تو ، تسبیح را کوتاه کن
چون سجده ی طولانی ات بوی خیانت می دهد
با چهره ات بازی مکن سجاده ات را جمع کن
این مهر بر پیشانی ات بوی خیانت می دهد
آروغ زدی بوی بدی در اشتهایت خلق شد
این روزها مهمانی ات بوی خیانت می دهد
رفتی قسم خوردی که دیگر بر نمی گردی ولی
جا ماندن بارانی ات بوی خیانت می دهد
بار گران بودی برو دیگر سراغ من میا
این شعر هم ارزانی ات بوی خیانت می دهد
.......
آرزوبیرانوند
شبیخون
حتماً مراقب باش چون امشب شبیخون می زنم
آغشته شد شعرم به خون امشب شبیخون می زنم
با اینکه کوهم عاقبت خونم به جوش آمد ببین
آتش گرفتم از درون امشب شبیخون می زنم
با تاکتیکی تازه تر آماده ی حمله شدم
فرمانده ام بر این قشون امشب شبیخون می زنم
معشوق من ! دیشب تو را در خواب شیرین دیده ام
با تیشه ای بر بیستون امشب شبیخون می زنم
از چارچوب مرز خود گاهی فراتر رفته ام
کارم رسیده به جنون امشب شبیخون می زنم"
نگفتم شعله ور باشی
از این دیوانه تر باشی
میان آتش و دودم
اگر تو در خطر باشی
همیشه آرزو دارم
برایم همسفر باشی
شبی گفتی که می آیی
عزیزم خوش خبر باشی
صدا از کوچه می آید
گمانم پشت در باشی
.....
چشم انتظار
چشم انتظارت رو به آیینه نشستم
دنبال تصویر جدیدی از تو هستم
دل کندم از پیراهن و جسم و اتاقم
زیرا فقط معشوق خود را می پرستم
با ((توبه)) گفتم دور باشم از تو اما
بیهوده تر شد داغ های پشت دستم
دیدم تو را دیشب میان شعر هایم
از فرط لذت چشم هایم را نبستم
جغرافیای عشق من دیوانگی شد
با تو تمام مرزها یم را شکست
....
اعتراضات خیابانی ما مستمر است
خشم ما از گسل زلزله فعال تر است
زیر آوار بماند وَ بمیرد ننگ است
بشود سهم گلوله سینه ی ما، هنر است
برگها را بکن از ساقه. مهم ریشه ی ماست
خاک ایرانی ما در همه جا معتبر است
ثروت ملی ما را به چپاول ببر و
سهم یارانه به مردم بده، شق القمر است
سهم آزادی مان را به خدا میگیریم
شعر امروز برایم مثل یک شاهپر است
.....
آرزوبیرانوند
شعر من سینه سپر کرده است تا...
همره مردم شده در کوچه ها
شعر را سمت فضای کوچه برد
خشم مردم برعلیه انزوا
شعرمن در حال فریاد است آی
پس بده حق مسلم را به ما
شعرچون مشتی گره بسته است که
می زند فریاد خشم واژه را
ترس معنایی ندارد حق ماست
پس بگیریم خون صدها کشته را
.....
آرزوبیرانوند
عبا پوشیدن آدم حرام است
برای مرد ابریشم حرام است
فضای فقر و درد و ضجه دارد
تنفس زیر این پرچم حرام است
بپوشان جسم پاکت را فرشته
نگاهِ هیز نامحرم حرام است
اگرچه عشق ممنوع است اما
فضاهای سیاسی هم حرام است
بکش چوپی خدایت عاشقانه است
سیاه از تن درآور غم حرام است
.......
آرزوبیرانوند
مرگ با گلوله را.........
توی واژه های شعر اعتصاب میکنیم
مرگ با گلوله را انتخاب میکنیم
عکس حاکمان زور پاره پاره میشود
هرچه غیر نام توست را خراب میکنیم
خون کشته ها اگر جاری است برزمین
حق گرفته میشود ما شتاب میکنیم
شهر عاصی اند از فقر و ظلم وخستگی
ما دعای شهر را مستجاب میکنیم
سال هاست اعتراض خفته در گلویمان
با نجات واژه ها ما ثواب میکنیم
......
آرزوبیرانوند
هرگز از خودت نگیر حق انتخاب را
هرگز از خودت نگیر حق انتخاب را/
دور گردنت بپیچ حلقه ی طناب را
زودتر عبور کن، عمر برکه مرده است/
حس نمی کنی مگر بوی منجلاب را؟!
سال هاست چهره ات گم شده در آینه/
به خودت نشان بده شعر بی نقاب را
خوبتر هدف بگیر چون برای مرگ من/
یک گلوله کافی است پر نکن خشاب را
طاقتت سر آمده ست ای سکوت لعنتی؟/
پشت میله های ترس بشکن اعتصاب را
.......
آرزوبیرانوند
تو یک گلوله هستی گم کرده ای هدف را
زیر سوال بردی وسترن بی شرف را
تو در مقابل من ، من در مقابل تو
شلیک کن بمیران این قلب جان به کف را
امروز هم برایت سهمی نداده دریا
بیهوده وا نکن پس دیگر در صدف را !
تو مثل یک جنونی افتاده ای به جانم
ای کاش می شنیدی در من صدای دف را
ای نوح کشتی ات را راهی بکن که دیگر
پندت اثر ندارد فرزند ناخلف را
آرزوبیرانوند
.......
می ترسم
می ترسم اینکه فرصت از دست رفته باشد
شعرم دوباره سوی بن بست رفته باشد
ترسیده ام که ساقی قهرش گرفته باشد
قبل از رسیدن من سرمست رفته باشد
ترسیده ام رفیقم نامرد باشد و او
با خنجری که من را کشته است رفته باشد
ترسیده ام که شعرم دل کنده باشد از من
با عطر شاخه ای گل همدست رفته باشد
نامحرم است دنیا وقتی ببینم آنکه
روزی به شعرهایم دل بست رفته باشد
......
آرزوبیرانوند
راضی به زحمت نیستم
دعوت مکن دیگر مرا راضی به زحمت نیستم
رنگین مکن این سفره را راضی به زحمت نیستم
من ساده مهمانت شدم جای پذیرایی بیا
حرفی بزن ای آشنا راضی به زحمت نیستم
گفتم بمان دریا شوم اما پشیمانم برو
لنگر بکش ای ناخدا راضی به زحمت نیستم
گفتی فقط یک جرعه مِی کافیست تا مستت کنم
من مست مستم ساقیا راضی به زحمت نیستم
دیگر سر سجاده ات یادم مکن با اینکه من
محتاج هستم بر دعا راضی به زحمت نیستم
.....
آرزوبیرانوند
خیانت
عشق عجیب آنی ات بوی خیانت می دهد
این بوسه ی پنهانی ات بوی خیانت می دهد
رو شد برایم دست تو ، تسبیح را کوتاه کن
چون سجده ی طولانی ات بوی خیانت می دهد
با چهره ات بازی مکن سجاده ات را جمع کن
این مهر بر پیشانی ات بوی خیانت می دهد
آروغ زدی بوی بدی در اشتهایت خلق شد
این روزها مهمانی ات بوی خیانت می دهد
رفتی قسم خوردی که دیگر بر نمی گردی ولی
جا ماندن بارانی ات بوی خیانت می دهد
بار گران بودی برو دیگر سراغ من میا
این شعر هم ارزانی ات بوی خیانت می دهد
.......
آرزوبیرانوند
شبیخون
حتماً مراقب باش چون امشب شبیخون می زنم
آغشته شد شعرم به خون امشب شبیخون می زنم
با اینکه کوهم عاقبت خونم به جوش آمد ببین
آتش گرفتم از درون امشب شبیخون می زنم
با تاکتیکی تازه تر آماده ی حمله شدم
فرمانده ام بر این قشون امشب شبیخون می زنم
معشوق من ! دیشب تو را در خواب شیرین دیده ام
با تیشه ای بر بیستون امشب شبیخون می زنم
از چارچوب مرز خود گاهی فراتر رفته ام
کارم رسیده به جنون امشب شبیخون می زنم"
.....
توی باغایی که هرچی غنچه داشت
همه رو از شاخه چیدن
تو خیابونی که دیگه آدماش
رنگ فردا رو ندیدن
تو ی دشتی که همه پرنده هاش
از لب بهار پریدن ؛
داره بارون می زنه
داره بارون می زنه
پت پت چراغ پشت پنجره
شب موندنی که حتی به جوونه سر زده
موج برگایی که ریخته تو دل و دامن باغ
این همه جوونی تبر زده
تن گلبرگ های سوخته
آتیش گلوله های سرزده
دست بارون کدومو خاک می کنه؟
کدومو با گریه هاش از رو زمین پاک می کنه؟
چشم خواب آلود خورشید
بسته ی پنجره های رو به فردا
نیمکتای تیکه تیکه
نعش افتاده به خاک این کتابا
عکس یادگاری با خاطره ی هیچ
آلبوم پاره ی دنیا
بگو بارون کدومو وا می کنه؟
کدومو رو تاقچه ی خاطره هام جا می کنه؟
دست آخرین گلوله
قلب آخرین جنازه
از روی صورت دنیا
زخمای همیشه تازه
از غروب ناگهان رسیده به درگاه خونه
از شب مونده تو قلب تک تک ما – بی اجازه -
اسم بارون کدومو خط می زنه؟
کدومو گره به آواز قناریا تو غربت می زنه؟
داره بارون می زنه رو قصه ی گلای مرده
روی لالایی نا تموم مادر
رو هیاهوی کلاغا
رو سکوت محض گنجشکای پرپر
رو لبای دوخته ی من
روی اندوه و شب ودرخت وخواب و برگ و باور
چشم بارون کدومو تر می کنه؟
کدومو توی دلم نشکفته پر پر می کنه ؟
روی جاده های خسته
روی پلهای شکسته
روی وحشت به خونه نرسیدن
روی آرزوی از قفس پریدن
روی این ظلمت بی ستاره بارون می زنه
داره بارون می زنه باز داره بارون می زنه...
.....
.....
....