دریا که طوفانی بشه...

دریا که طوفانی بشه دریای خوبی نیست

وقتی تلاطم میکنه قایق نمیشناسه

من غرق میشم توی این دیوونگی،بی تو

دیوونه ای که بعدِ تو منطق نمیشناسه


آدم یه وقتایی دلش بارونیه،سرده

حتی اگه گاهی هوا خرماپزون باشه

میترسم از دوری تو،با اینکه میدونم

این فاصله شاید به نفع هردومون باشه


گاهی به زنده بودنم اصلا امیدی نیست

انقد که دستو پا زدم توو منجلاب اینجا

هر روز بدتر میشه این اوضاع بدون تو

آبی نمیفته چرا از آسیاب اینجا؟


بعد از تو من دنیارو از ذهن خودم بردم

شاید فراموشی بتونه التیامم شه

قلبت مث یه کوچه ی بی نام میمونه

باید بمیرم تا که این کوچه به نامم شه!


دور خودم میپیچمو هی اشک میریزم

با گریه هام عمق یه اقیانوسو رد کردم

سرگیجه میگیرم از این پیچیدنم،انگار

پیچای تند جاده ی چالوسو رد کردم


تکلیفمو بی تو توو این بازی نمیدونم

هر وقت برگردی در این خونه روت بازه

من زندگیمو پای رویای تو میبازم

یک زن بیهوده غرورش رو نمیبازه...



ارتفاع

بالاخره یه روزی یاد میگیریگیج شدم

همدم تو سیگارت و سایَته

معادلات دنیا پیچیده نیست

یاد بگیری حل میکنی، راحته!


بالاخره روزی میاد ببینی 

که باید از دلخوشیا بگذری

وقتی که پر کشیدنو بفهمی

میتونی از هر ارتفا«ع» بپری 


وقتی که روو پای خودت بایستی

تازه میبینی که کجای کاری 

خماریِ عشقو میفهمی وقتی 

عشقتو مجبوری کنار بذاری


گاهی شاید ببازی زندگی رو

خیلیا این بازیو بازی کردن

مشکلا نزدیکن ، مثِ مثالی 

که میگن از رگ و خدا و گردن


بالاخره روزی میاد ببینی 

که باید از دلخوشیا بگذری

وقتی که پر کشیدنو بفهمی

میتونی از هر ارتفا«ع» بپری... 

 


آخرین پیغمبر

آخرین پیغمبر

شاعر آرزوبیرانوند

من آخرین پیغمبرم، از نسل شیطانم
پابوس انسان ها و کابوس خدایانم
این آیه ها در دفترم آیینه ی دردند
من بوف کورم جد من سگ های ولگردند
باور ندارم آن خدایی را که هرگز نیست
تقدیر من صد سال تنهایی مارکز نیست

وقتی تحمل می کنم یک مشت کودن را
دیگر چرا باور کنم جبرِ نبودن را
این کفر من مصداق ایمان است می دانم
مرگ آخرین تصمیم انسان است می دانم
با پیک بعدی منطق اسپینوزا رد شد
یک روز این مستی به پوچی ختم خواهد شد
یک روز در هنگامه مستی، سر پیری
شاید خدا را رد کنم با منطقی ...ری
لج کرده باشم با جهان، مانند چینی ها
مثل کامو بیگانه باشم با زمینی ها
آن روز شاید از مسیرم کج شود راهم
جای خدا خالی شود در ناخودآگاهم
دیگر چگونه می تواند در امان باشد
سیگار خاموشی که در یک استکان باشد
دارم تلو! از پیک قبلی همچنان مستم
اهل رجزخوانی نبودم بعد از این هستم
افسوس از آن روزی که ابلیس از سفر آمد
با داس و با چکش تمام ریشه ها را زد
با دست چپ بر صورت تاریخ چک می زد
روزی که افکار لنین ما را کتک میزد
در من سوال کوچکی قی کرده منطق را
باور بکن هرگز نمی بخشم مصدق را
از خاک ذهنم ارغوان را می کشم بیرون
حرفی ندارم بعد از این با ابتهاجیون
فهمیدم این را هر زمانی که عرق خوردم
من آخرین پیغمبر یک دین ابزوردم
یک شب که عیسی می‌شود مصلوب می آیم
از کوچه رندان زرین کوب می آیم
می گیرم آن شب دست فرزندان ایران را
گز می کنیم باهم خیابان های تهران را"